کد خبر: ۶۰
۰۱ خرداد ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

اسپنددود کردن برای سلامتی رهگذران؛ رسم 20 ساله زوج مهرآباد

مهری خانم طالبی و آقا مختار قربانی 20سال صبح به صبح رخت و لباس به تن می‌کنند و در سپنددانی (که در اصل قوطی سوهان فلزی رنگ و رو رفته‌ای است) زغال آتش می‌کنند آن را در سینی می‌گذارند و منتظر اهل محل می‌نشینند. برایشان فرقی نمی‌کند رهگذر بچه باشد یا پیرمرد. راننده اتوبوس یا خودرو گذری یا ون‌های سرویس ادارات. آن‌ها را به کناری می‌کشانند، مشتی سپند بر زغال گداخته می‌ریزند و دور سرشان یا مقابل خودرویشان می‌گردانند و صلوات می‌فرستند و با دعا برای سلامتی‌شان آن‌ها را بدرقه می‌کنند.

یک محله است و یک مهری خانم طالبی و آقا مختار قربانی که همه اهالی به مهربانی می‌شناسندشان. زوج دوست‌داشتنی که از قدیمی‌های محله مهرآباد هستند. مهری خانم و آقا مختار سال‌ها کارشان این است که به هر بهانه‌ای بلا را از سر محله و اهالی و رهگذرانش دور کنند.آن‌ها 20سال صبح به صبح رخت و لباس به تن می‌کنند و در سپنددانی (که در اصل قوطی سوهان فلزی رنگ و رو رفته‌ای است) زغال آتش می‌کنند آن را در سینی می‌گذارند و منتظر اهل محل می‌نشینند. برایشان فرقی نمی‌کند رهگذر بچه باشد یا پیرمرد. راننده اتوبوس یا خودرو گذری یا ون‌های سرویس ادارات. آن‌ها را به کناری می‌کشانند، مشتی سپند بر زغال گداخته می‌ریزند و دور سرشان یا مقابل خودرویشان می‌گردانند و صلوات می‌فرستند و با دعا برای سلامتی‌شان آن‌ها را بدرقه می‌کنند.

آن‌ها این «سِپند» را دود می‌کنند تا مردم برای سلامتی امام زمان(عج) و خشنودی 14معصوم(ع) صلوات بفرستند، کارگرها به سلامت سر کارشان بروند و برگردند، دانش‌آموزان و دانشجویان در درس موفق باشند، جوان‌ها سر و سامان بگیرند و بلا از سر مردم محله دور باشد.کوچک تا بزرگ محله نشانی خانه این زوج مهربان مهرآبادی را می‌دانند. در یکی از روزهای خوش آب و هوای بهاری مهمان این زوج نیکوکار که نیتشان خوب‌شدن حال مردم است می‌شویم.

 

40سال زندگی مشترک آرام و عاشقانه 

به منزل این زوج مهربان در خیابان اصلی مهرآباد آمده‌ام. مختار قربانی متولد سال 1338 است و همسرش مهری طالبی متولد سال 1340. آن‌ها سال 60 با یکدیگر ازدواج می‌کنند. مختار برای آغاز گفت‌وگو خاطراتش را ورق می‌زند، به سال‌ها پیش برمی‌گردد؛ به زمانی که سه سال بیشتر نداشته و همراه خانواده به محله مهرآباد آمده است، او اصالتا اهل روستای امام تقی(ع) و روستای دلبران در مسیر جاده قدیم نیشابور است.

از کودکی‌اش می‌گوید: «ابتدایی را در همین مدرسه عرفانی قلعه کهنه مهرآباد خواندم. از کلاس پنجم به بعد رفتم سر کار بنایی، در ساخت بازار رضا(ع) و شهرک ابوذر حضور داشتم و شاگرد بنا بودم، چند سالی گذشت و اوستا بنّا شدم».
مرور خاطره ازدواجش لبخندی بر لبش می‌نشاند: «ما دختر دایی و پسر عمه بودیم. عاشق شدم و آن قدر رفتم و آمدم تا ازدواج کردیم. تا همین روز هم در نزدیک چهل سال زندگی مشترکمان، نه دعوایی بوده نه کدورتی، اختلافات سریع حل شده و می‌شود.»

این زوج چهارتا بچه دارند که همگی ازدواج کرده‌اند و آن‌ها الان پدر بزرگ و مادر بزرگ هشت نوه هستند. پسر کوچکشان طبقه بالای خانه خودشان زندگی می‌کند. خانه آن‌ها روبه‌روی مسجد الرضا(ع) مهرآباد است. روبه‌روی خانه‌شان یعنی سمت راست مهرآباد گودال و کوره آجرپزی متعلق به آقای مداح بوده است. پدرش سال 59 یعنی زمانی که کوره جمع می‌شود، این خانه را متری بیست تومان می‌خرد. علاقه مختار به خانه پدری‌اش او را وا می‌دارد که هر طور شده آن را حفظ کند. می‌گوید: «حدود16سال پیش پدرم فوت کرد. بعد فوت مادرم، حدود سه سال پیش، برادرهایم قصد فروش خانه را داشتند، هر چه پول داشتم دادم و حتی خانه را از آن‌ها گران‌تر خریدم تا به دست غریبه نیفتد، آخر یادگار پدر و مادرم بود.»
مهری خانم هم خیلی خوشحال است که به این خانه آمده‌اند، می‌گوید: «همین که در خانه پدر و مادر شوهرم باز است و یادی از آن‌ها می‌شود به دنیا ارزش دارد. اهل محل هم مهربان و باصفا هستند».

 

سِپند خیلی بلاها را از سرمان دور کرده است

یکی از خاطرات مشترک قشنگ این زوج، ماجرای سپند دود کردن آن‌هاست که اهالی و رهگذران محله مهرآباد به آن خوگرفته‌اند. شروع این قصه حدود 20سال قبل بوده است. از قرار معلوم وقتی در خیابان مهرآباد12 ساکن بوده‌اند، روزی مهری خانم سپند دود می‌کند و دم مغازه پدرش می‌برد، پدر او بقالی داشته است. مهری خانم سپند را دود می‌کند و در مسیر همه عابران صلوات می‌فرستند و برای او دعا می‌کنند. او هم حس خوبی پیدا می‌کند و فردا و فرداها این کار را تکرار می‌کند. کاری که سال‌ها بی‌وقفه هر روز صبح مقابل منزلش انجام می‌دهد. از مهری خانم می‌پرسم چرا سپند دود می‌کنی؟ می‌گوید: « برای سلامتی امام زمان(عج)، رضایت 14معصوم، خوشبختی جوان‌ها، سلامتی کارگرها و دانش‌آموزها. دعا می‌کردم که هر کارگری رد می‌شود به حق 14معصوم(ع) زن و بچه‌اش چشم به راه نمانند، با خودم دعا می‌کردم و شوق داشتم که مردم صلوات می‌فرستادند».

آقا مختار حرف‌های همسرش را تأیید می‌کند و می‌گوید:« نمی‌دانم مردم اعتقاد دارند یا نه ولی سِپند دود کردن برای ما خیلی خوب بوده و مهم است. الان به خاطر کرونا و ماه رمضان، صبح‌ها رفت و آمد کمتر شده و ما ناراحتیم چون هر چه شلوغ‌تر باشد صلوات بیشتری فرستاده می‌شود. صلوات برای سلامتی امام زمان(عج)». مهری خانم هم می‌گوید: « لطف خدا باعث شده سِپند خیلی بلاها را از سرمان دور کند، آقا مختار دوبار تصادف کرد و سالم ماند، پسر بزرگم تصادف کرد و سلامت ماند. همسایه‌هامان می‌گویند: مهری خانم به‌دلیل همین سِپند بلا از خانواده‌تان دور مانده.»

 

12کیسه برای 12ماه

حاج آقا و حاج خانم هر سِپندی را قبول ندارند و باید خودشان بروند و با دست خودشان جمع کنند. آن‌ها هر سال با آغاز تابستان با موتور می‌روند جاده میامی، جاده سرخس یا کوه‌های خواجه‌مراد، سِپند جمع می‌کنند و کیسه کیسه می‌آورند. آقا مختار می‌گوید:«سالی یک کیسه از بغل کوه‌های خواجه مراد سپند جمع می‌کنیم، مابقی‌اش را هم از جاده میامی،‌ بزرگراه شمالی یعنی جاده‌ای که نیشابور را به چناران وصل می‌کند، شترک، کال قزقون، جاده کنه بیست و... جمع می‌کنیم. ما اسِپند را با ساقه‌اش جمع می‌کنیم، عطر سِپند به همان ساقه‌هایش است. امسال کم آوردیم و مجبور شدیم از مغازه بخریم اما عطر و بوی سپندهای دست‌چین شده خود ما را نداشت.»

حاصل زحمتشان هم در مجموع حدود 12کیسه 50 کیلویی سپند می‌شود. بالای پشت‌بام خشک و با کاردک خُرد می‌کنند. بعد از پایان کار حدود 5کیسه 50 کیلویی سِپند آماده دارند که تقریبا مصرف یک سالشان را جواب می‌دهد، البته که امسال کم آوردند و می‌خرند و مجبورند تا آخر خرداد و اوایل تیر صبر کنند تا سِپند‌ها برسد و بچینند. آقا مختار می‌گوید: «آن کیسه‌ها برای بقیه سال است و تا جایی که بشود برای مصرف روزانه دوباره جمع می‌کنم. ما یک کیسه پارچه‌ای خالی برنج داریم که معمولا این کیسه سه روزمان را جواب می‌دهد. دست کم روزی یک کیلو مصرف داریم».علت کم آوردن سِپند امسالشان مشکل زخم و بی‌حسی پاهای آقا مختار به خاطر قند خون بوده وگرنه سال قبل بیشتر سپند جمع می‌کردند تا تمام نشود.

 

خنده بچه‌ها به دنیا می‌ارزد

مهری خانم از ملزم بودن خودش به این کار می‌گوید که حتی یک روز هم تعطیل نمی‌شود. او می‌گوید اگر حتی خواب بماند باز هم خواب سپند دود کردن می‌بیند و فوری بیدار می‌شود تا سِپند دود کند و اهالی چشم به راه را منتظر نگذارد.مهربانی‌اش فقط در سپند دود کردن نیست. شاد کردن دل بچه‌ها عجیب خوشحالش می‌کند. می‌گوید:« مهرآباد 12 که بودیم چند مدرسه آن اطراف بود. اول مهر که می‌شد کنار سینی سپند ظرف شکلات داشتم و وقتی می‌دیدم بچه‌ای ناراحت یا گریان است به آن‌ها شکلات می‌دادم». اوضاع مالی این زن و شوهر آنچنان مساعد نیست اما دل بزرگی دارند، مهری خانم می‌گوید: «شکلات که می‌دهم به بچه‌ها و کیف می‌کنند به دنیا می‌ارزد. کرونا که تمام بشود و دوباره مدرسه‌ها باز شود، هر طور که شده پول جور می‌کنم و برای دانش‌آموزها شکلات می‌خرم.»

 

اتوبوس‌های شرکت واحد برای دود سپند می‌ایستند

پسرشان ساعت شش صبح می‌رود سرکار، مهری خانم از آن ساعت تا هشت صبح یکسره سِپند دود می‌کند، می‌گوید: « آنقدر می‌ایستم تا مطمئن شوم همسایه‌ها و کارگرها همگی در مسیر سر کارشان دود سِپند گرفتند و صلوات فرستادند، بعد که خاطر جمع می‌شوم که اهل محل بوی سپند به مشامشان خورد، داخل منزل می‌روم تا کارهای خانه را انجام بدهم».

این کار هر روز مهری خانم است که سال‌های سال است بدون وقفه انجام می‌دهد. از قرار معلوم همه به این شرایط عادت کرده‌اند. اتوبوس و مینی بوس‌های مهرآباد این خانه و رسمش را می‌شناسند، صبح‌ها جلوی در منزلشان توقف می‌کنند تا ظرف سِپند را در خودروهایشان بگردانند و بلا از سر خودشان، خودرو و مسافرها دور شود. علاوه بر این مهری خانم به غیر از روزهای روزه‌داری ماه مبارک رمضان، صبح‌ها چایی تازه دم به دست پاکبان‌ها می‌دهد، راننده‌های اتوبوس و مینی‌بوس هم می‌آیند دم در و از مهری خانم برای فلاسک‌هایشان آبجوش می‌گیرند. آقا مختار هم اگر پولی دستش برسد می‌خواهد یک سماور بزرگ بگذارد دم در تا کارگرهایی که می‌روند سر کار در مسیرشان چایی رایگان بخورند.»

 

به هیچ عنوان پول نمی‌گیریم حتی نذر

این سال‌ها پر از خاطرات ریز و درشت برای مهری خانم بوده است. می‌گوید: « اوایل که به اینجا آمده بودیم واکنش‌های مردم، زیاد خوب نبود ولی الان این طور نیست. بعد فوت مادر شوهرم و نقل مکان به این خانه پسرم می‌گفت:«مادر اینجا سِپند دود نکن، قبلا داخل کوچه بودیم و همه ما را می‌شناختند و از اخلاقتان خبر داشتند اما اینجا حاشیه خیابان اصلی است و ممکن است فکر کنند برای پول این کار را می‌کنی»

به او گفتم که «پسرم هنوز همسایه‌های مهرآباد12 من را می‌بینند و می‌گویند:« رفتی و بوی سِپند از کوچه مان رفت و همه می‌دانند که تاحالا به ازای سپند دود کردن و کار برای مردم یک ریال از کسی نگرفته‌ام».می‌پرسم کسی پول داده و شما قبول کرده باشید، می‌گوید:« اصلا، تمام این سال‌ها مردم دوبار به اشتباه پول داده‌اند که پس دادم، از شانس من یک بار همین پسرم که می‌گفت مادر سپند دود نکن، کنارم ایستاده بود و عابری یک هزارتومانی در سینی انداخت. پسرم خیلی ناراحت شد و گفت:« همین را می‌خواستی مادر؟» پول آن عابر را پس دادم و یک بار هم راننده اتوبوسی آمد و یک تراول پنجاه هزار تومانی در سینی گذاشت و گفت: « این نذر مادرم است برای سِپند» پشت سرش دویدم و هر کار کردم پول را نگرفت، تراول را روی زمین انداختم و آمدم داخل، بعد چند دقیقه با خودم گفتم پولش را بردارم و به خودش بدهم ولی در کوچه نندازم، رفتم پول را برداشتم و خوشبختانه آن راننده در مسیر برگشت بود. جلویش را گرفتم و پول را دادم، گفتم:« من به نیت مادرت هر روز یک مشت سِپند می‌ریزم ولی پول را نمی‌خواهم، چون نیت من فقط خدا و مردم است.»

 

دلشان به صلوات عابران خوش است

سِپند را ضدعفونی کننده هم می‌دانند ولی اول و آخر دلشان به صلوات فرستادن عابران خوش است. لابه‌لای حرف‌هایشان متوجه می‌شوم که سپند دود کردن فقط تا ساعت 8 صبح نیست و بعد آن ادامه دارد. مهری خانم ساعت 8 صبح می‌آید داخل منزل اما بند و بساط سپند دم در است و عابران و کاسب‌ها خودشان از ظرف سپند برمی‌دارند و روی زغال‌ها می‌ریزند، در مغازه‌هایشان هم می‌گردانند. او می‌گوید:« علاوه بر این همسایه‌ها می‌آیند خود سِپند را می‌برند، کسانی که بنایی یا مسافری دارند می‌آیند می‌برند، بارها همسایه‌ها عروسی داشته‌اند و آمده‌اند سپند برده‌اند. کیسه سپند هم در راهرو ورودی در منزل است و همسایه‌ها خودشان می‌آیند و سِپند هم برمی دارند». البته فقط این زن و شوهر نیستند که سپند را دوست دارند و دخترشان هم با دانه‌های سپند وسایل تزئینی خیلی قشنگی درست کرده است.

 

ریشه کهن اسپند دودکردن در خراسان

محمد عجم، پژوهشگرخراسانی در مجله دریای پارس درباره پیشینه کهن اسپند دود کردن می‌نویسد: اسپند دود کردن در ایران تاریخ بسیار کهن و در خراسان ریشه عمیقی دارد. در گناباد تا ۵۰سال قبل زنان صبح زود اسپند آتش می‌زدند و در درب ورودی خانه آتش آن را می‌گذاشتند. دود کردن اسپند در مراسم و آیین‌ها خیلی جدی‌تر و مورد توجه بوده‌است از جمله در مراسم عروس‌کشان، در مراسم برات، جشن‌های ولادت و تولد و در سایر مناسبت‌ها. همچنین اسپند دود کردن در بسیاری از کشورها رایج است از جمله در ترکیه نیز همانند ایران قپه یا کپسول‌های خشک شده اسپند را تزئین و برای محافظت از چشم بد در خانه‌ها و داخل خودروها یا حتی مساجد آویزان می‌کنند. در مراکش برای محافظت در برابر جن این‌کار به شدت رواج دارد. در سوریه، عراق، عربستان سعودی، اردن و بسیاری کشورهای دیگر، مانند ایران دانه‌های خشک اسپند را برای محافظت از چشم و نظر غریبه‌ها در آتش می‌ریزند و با خواندن دعای خاصی که در هر فرهنگی متفاوت است، دود آن را به سمت خود و اطرافیان و اطراف محل فوت می‌کنند. در مراسم برات در گناباد و بیشتر مناطق خراسان در سر مزار درگذشتگان اسپند آتش زده و بر روی آن نمک می‌پاشند و آن را برای چشم زخم همراه با شعری می‌خوانند. بعضی از تمدن‌شناسان معتقدند اسپند می‌تواند همان «هوم» نام برده شده در اوستا و شاهنامه باشد. در خراسان دشت‌های وسیع اسپند وجود دارد.

 

زندگی با درآمد کم اما با دل خوش

مهربانی‌های آقا مختار و همسرش به اهل محل در حالی است که بیماری گریبان مختار را گرفته است. می‌گوید: « الان حدود پنج سالی می‌شود که توانایی کار ندارم» مختار پاهایش را نشانم می‌دهد و رد زخم‌های عمیق دیابت مشخص است. می‌گوید:«می‌خواستند پایم را قطع کنند که خوب شد ولی دوباره زخم‌های بیشتری زد، الان صبح 64 واحد انسولین می‌زنم و شب 42 واحد و کلی قرص قند می‌خورم. قندم دائم بالا و پایین می‌رود و حساب کتاب ندارد».
با این حال وضعیت مالی‌شان هم چندان تعریفی ندارد و مستمری بازنشستگی آقا مختار به علت سابقه بیمه پراکنده، کمتر از یک میلیون تومان است ولی این زوج قانع و خوشحال هستند».

 

سه قلعه اربابی مهرآباد قدیم

آقا مختار پیشینه محل را خوب می‌داند. می‌گوید:« مهرآباد سه قلعه اربابی داشت که دایره‌ای بود و دیوار داشت. یکی در محل فعلی مدرسه لشکری در مهرآباد 14، دیگری قلعه دم سرای عبادت که محل فعلی مسجد 14معصوم(ع) و آخری هم در محل مدرسه هاجر در خیابان شهید فرزین مهرآباد بود. پدرم کارگری ارباب را می‌کرد. درکل آن زمان ارباب و قلدر بازی بود وگرنه لحافت را بیرون می‌انداختند. آن زمان ارباب منزلی در اختیارت می‌گذاشت و باید برای او کار می‌کردیم، تازه اگر با یک ارباب چپ می‌افتادی، ارباب‌های دیگر هم تو را به قلعه‌شان راه نمی‌دادند». او خاطرات بسیاری از آن سال‌ها روایت می‌کند، می‌گوید:« ارباب‌های مهرآباد هر سه قوم و خویش بودند، برزگر، سرایدار پور و نیازمندی، این‌ها باهم وصلت کرده بودند.»

 

گوش‌هایی که به سختی می‌شنوند

گوش آقا مختار سنگین است. او سال 61 در حالی که فرزند به اصطلاح قنداقی دارد، راهی سربازی و جبهه کردستان می‌شود و همانجا هنگام جنگ شنوایی‌اش کم می‌شود. صحبت از آن ایام که پیش می‌آید، گلایه‌ای قدیمی تازه می‌شود، از قرار معلوم آن زمان بدون اطلاع به همسرش عازم سربازی و باعث کلی دلواپسی می‌شود. آقا مختار می‌گوید:« آخر آن‌زمان حال و هوا یک‌جور دیگر بود، خیلی‌ها خانه و زندگی‌شان را رها می‌کردند تا بروند جبهه، من هم مثل همان‌ها یهویی رفتم. 14ماه کردستان بودم، بعدش منتقل شدم مریوان و در عملیات والفجر4 حضور داشتم و... در مجموع 21 ماه سابقه جبهه دارم.»

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44